دمغ بود و گوشه ای نشسته بود. گفتم: چت شده...سرحال نیستی؟ گفت: سید! تحجر بدنم کم شده! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: یعنی چی؟ خنده ای کرد و چشماشو بست و انگار که می خواست یک صحنه ای رو تصور کنه گفت: هوس کردم یه تسبیح بلند و گنده بگیرم. ریش هامم بلند تر کنم - اشاره کرد به سینه اش - تا اینجا...بعد بزنم تو فاز نماز و روزه و عزلت نشینی...
تعجبم بیشتر شد. گفتم: تو که تا دیروز هوس روشنفکری کرده بودی...حالا چی شد؟ چشماشو باز کرد و گفت: آره...روشنفکری خیلی خوبه...ولی نه اون روشنفکری ای که الان مد شده ... من حاضرم بهم بگن متحجر ولی روشنفکر نگن! گفتم: چرا؟ گفت: بابا تحجر ما اصل و نسب داره. مثل روشنفکری بی پدر و مادر که نیست...همین کافیه...
بعد از اینکه کلی خندیدم گفتم: یعنی چی بی پدر و مادر!؟ گفت: یعنی یه مشت آدم غرب زده که خیال می کنن اگر حرف گنده های خارجی رو بلغور کنن می شن روشنفکر. گفتم: نمی دونم...اینم معضلی واسه خودش. به آدمایی که قید و بند دینی ندارن و هر مزخرفی می گن، می گن روشنفکر به شما بچه مذهبی ها هم که خیلی دینتون درسته، اما مشکل بعضی هاتون اینه که نمی خوایید جامعه تون درک کنید می گن متحجر... روشنفکری یعنی دینداری متعادل و به روز...نه از دین بزن و نه از به روز بودنت...
و بعد دستش رو گرفتم و بلندش کردم: پاشو، پاشو بریم چایی ها رو بریزیم که الان روضه تموم میشه!